رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 20 روز سن داره

رادین مامان و بابا

تعطیلات 17 روزه عید فطر مامان و رادین !

سلام به گل پسر ناز و دوست داشتنی و تپل مپل خودم .الهی فدات بشم که دیگه برات خودت مردی شدی     عسل من، امسال تابستون ما همش به کار آزمایشگاهی و استرس و دلهره گذشت ولی خدا رو شکر که کارم تابستون تموم شد وگرنه اگه تموم نمیشد خاله سهیلا بر میگشت و من میموندم و تو و ....... به هر حال خدا رو شکر عوض همه تعطیلات نرفتنامونو در آوردیم و برای عید فطر که رفتیم تبریز ١٧ روز موندیم. برات بنویسم از روز هایی که تبریز بودیم .همین که رسیدیم به حیاط خونه ،بماند که همه اهل خونه تو حیاط منتظر شما بودن، تا از ماشین پیاده شدیم تو رو از بغل ما گرفتن و بدو بدو رفتن انگار نه انگار که من و بابات هم مهمون اومدیم ؟! بعد از استقبال ...
10 مهر 1390

دندون در آوردن رادین

                سلام مرد کوچولوی من میدونستم تو میتونی آفرین خوب تحمل کردی مبارکت باشه عزیزم دو تا دندون کوچولو و سفید و ناز تو دهنت جوانه زد دیروز ٩ مهر ساعت ٨.٣٠ شب که داشتم بهت شام میدادم یه صدای ناز شنیدم آره صدای تق تق قاشق که به دندونهای کوچولوت خورد بابایی صدا زدم و  هر دومون دندونهای نازتو دیدیم .خیلی خوشحال شدم و زودی به انا زنگ زدم همه خوشحال شدن و بهت تبریک گفتن . قرار شد انا پنج شنبه بیاد تا برات اش دندونی بپزیم .خیلی خوشحالم  چون داشتی خیلی عذاب میکشیدی .خدا رو شکر عزیز دل مامان مبارکت باشه.          ...
10 مهر 1390

خداحافظی خاله سهیلا

  سلام کوچولوی خاله بالاخره من که تو 20 خرداد اومده بودم پیشتون الان که 8شهریور {عید فطر} دارم برمیگردم تبریز حدود سه ماه شد ولی من اصلا باور نمی کنم چون خیلی زود گذشت البته  خیلی خیلی هم خوش گذشت نمی دونم چه طوری باور کنم که دیگه اون لپا تو با گاز گرفتنم قرمز قرمز نکنم وبغلت نکنم  دارم بد ترین موقع میرم تازه شیطنتات گل کرده بود ای خدادیگه ما  داریم میریم اگه خوبی وبدی وگاز گرفتنی از ما دیدی  حلالمون کن خاله  اره خوب وقتی مامانوبابات بیاین و منو برسونن شما هم یه هفته میمونین تبریز خوب یه فرصتی خودمو یه کوچولو جمع و جور کنم خاله جون دیگه داری بزرگ می شی   و...
1 مهر 1390
1